tinoristi



اون روز که کنسرت تجربی بود،
خانومی که جلوی در وایساده بود یه برگه ی توضیحات داد به تو،
نشستیم نگاهش کردم و گفتم عه این رنگ شال منه.
دادیش دست من،
بعد سرتو کج کردی سمتم و گفتی بخون برام.
و یاد اون روز تو کتابفروشی افتادم که داشتم یه صفحه از دفتربزرگ رو برات میخوندم و روبروت ایستاده بودم،
بعد وسط جمله سرمو بالا کردم ببینم داری گوش میدی یا نه
نگاهتو که دیدم لبخند پهن زدم به تته پته افتادم و گم کردم کدوم خط بودم :))
یه سری چیزها معجزه ش رو از دست نمیده میدونی؟
مثل هردفعه که کف دستمو قلقلک میدی بعد نگاهم میکنی که مطمئن شی چشمهامو ریز کردم و خودمو جمع :))
که با خنده بهت بگم هنوز کار میکنه :))

تحسین برانگیز!
داشتم مسیرِ آشپزخونه به اتاق رو واسه بارِ صدم میومدم که این واژه به ذهنم رسید،
کلمه ای که مدتها دنبالش میگشتم واسه توصیفت.
تو تو تمامِ رفتارهای ریزت،تو تمامِ تفکراتِ جذابت،تو تمامِ حواس جمعی هات اینی.
تحسین برانگیز.


میدونی؟تو معجزه ی زندگی منی.
اگه خیلی از چیزهای زندگیم خوب و خوبتر و بهترین باشن من یه دسته بندیه کوچیک ولی مهم دارم به اسم معجزه.
که مگه آدمهایی که صداشون،حرفهاشون،خنده هاشون حالِ آدم رو از این رو به اون رو میکنه اسمی غیر از معجزه دارن؟
و من وقتی از کمردرد گریه میکردم و پشتم رو چسبونده بودم به بخاری وسط چتمون بهم زنگ زدی-کاری که فقط تو میکنی-که میگی میخواستم صداتو بشنوم و بعد از قطع کردن تلفن یه طوری حالم عوض میشه که تا الان حتی یه لحظه یادم نیومد چقدر حالم بد بود.
دوستت دارم محدثه.اونقدر که کاش آینده همون چیزی باشه که هزار و یکبار برنامه ش رو ریختیم و تو شبِ اکباتان باهم راجع بهش حرف زدیم :))

آخرین جستجو ها